کودک نوشت هاي من

ظرافت مبهم

  حجم ظريفي از توي دستان خدا ، سُرخورده است توي من ... ظرافت مبهمي که آرام ، مرا با آواهاي " م ا د ر "مي خواند... حال عجيبي دارم ... اين مهمان مقدس خدامرا به غربت پر سکوتي کشانده... چيز بزرگي به من داده است... حس   ِ عميق رويارويي با عظمت خدا مثل روزي که بالايکوه صفا ايستادم و سيل سعي کنندگان را ديدم با آواهاي محکم " الله اکبر" حالا اين بشارت خداي قرآن يازده روزهاست.... من نيستم ...
18 ارديبهشت 1390

تشکيل ضربان قلب

مطب دکتر شلوغ است ...دارم زبان شناسيشعر مي خوانم... جملات را چندباره مي خوانم اما حواسم به زبان شناسي نقش گرا نيست...نمي فهمم نظام سيستمي – نقشي زبان   هليدي چه فرقي با آراء سوسور و چامسکي دارد... دلم پيش توست...تويي که آمدهاي و مرا بي تاب کرده اي..تويي که آمده اي و سيستم تنفسي مرا تغيير داده اي ...ردپاي تو، توي همه من هست...توي گلبول هاي قرمزي که زن به آرامي با سرنگ از رگ دستمن مي کشد بالا ...توي شش هايم ...توي ضربان قلبم...رد پاي تو تمام مرا فرا گرفته...من داغم و نفسم بالا نمي آيد از بس که تو زيادي براي من....لحظات به کندي ميگذرد و من احساس درد مي کنم توي دلم توي کمرم... و کمي توي قلبم... آري توي قلبم درست مثل لحظات قبلاز لبيک گفتن د...
18 ارديبهشت 1390

...

دوستت دارم... به ساده ترين وجه ممکن... تو به قلب من قدرت داده اي...آنقدر که بتوانم تنها بخوابم... آنقدر که بتوانم ساعت ها و ساعت ها تنها بمانم... احساس مي کنم قلبم دارد بزرگ مي شود... از تو ممنونم کوچولوي چهارده روزه من... ...
18 ارديبهشت 1390