کودک نوشت هاي من

صدا

کودک دلبند من ! مهمان نازنین دوست داشتنی ام! حالا تارهای صوتی ات هم تشکیل شده اند اگر چه قادر به تولید صدا نیستی اما در عوض صدای قلب مرا تو می شنوی و صدای مرا - مرا که مادرت هستم و تنها من ، مادرت هستم - به خوبی می شناسی ... من خوبم و یمن حضور تو برای من آسمانی آفریده که پیوسته آرام است و پرستاره ...آسمانی پر از لبخند و مهر ...من زندگی توی آسمان را دوست دارم کوچولوی عزیز من... من این مقام به دنیا و آخرت ندهم.... ...
6 تير 1390

آغاز ماه سوم

حالا ما وارد سومین ماه سفرمان شده ایم همسفر دوست داشتنی تمام لحظه های من!  حالا بدن من به حضور تو کم کم عادت کرده است و واکنش هایش کمتر است... حالا عجله ای برای آمدنت مثل روزهای نخست ندارم...بودن تو توی من مثل بودن بارقه های نخستین عشق است در تپش های قلب زائری گیج... بودن تو به من حس قشنگی می دهد که از توصیفش عاجزم... من مثل کسی که از سیاره ای دیگر آمده است و برای اولین بار با پدیده خورشید روبرو شده است و روی صندلی نشسته است و طلوع و بالا آمدن و غروب به دقت خورشید را می نگرد و فکر می کند این اولین و آخرین باری است که با این پدیده روبرو شده است ، نشسته ام و پدیده خورشید را توی قلبم نظاره می کنم... حالا تو به ساحت رویاهایم هم پا گذاش...
3 تير 1390

انسان واقعی

دیشب تو را توی مانیتور دیدم.... تو به هیات یک انسان حقیقی هستی...انسانی که سر دارد و دست و پا... حالا دیگر از اینکه بخاطر مراقبت از تو مجبورم برای کنفرانس ارمنستان نروم ناراحت نیستم... دیشب که دیدمت قلبم محکم شد...خیلی... تو باید بدانی که چقدر چقدر چقدر دوستت دارم....
22 خرداد 1390

ابراهیم

نازنین چهل و هشت روزه ام!حالا ناحیه دمت کم کم از بین می رود و بازوها و پاهایت سفت تر و بلندتر از گذشته شده است. رشد دست های کوچولوی دوست داشتنی ات بیشتر از پاهایت خواهد شد. در هفته آتی ناخن انگشتانت پدید می آید و مفاصل بدنت کم کم شروع به شکل گیری می کنند... حالا تو داری درون من نفس می کشی... به هیات یک انسان کامل نه یک کلمه تجریدی نه یک حس و نه یک روح متافیزیکی نه یک خیال که به هیات یک انسان کامل کامل....انگار ابراهیم توی دل صحرای تاریکی مدام زمزمه می کند: "سبوح قدوس ربنا و رب الملائکه و الروح"... ذکرهای ابراهیم خواب شبانه را از مادر تو گرفته است.... 
20 خرداد 1390

الاکلنگ

گوش میانی ات دارد تکامل می یابد و فک بالا و پایینت کم کم دارد به هم وصل می شود... دست هایت تشکیل شده و انگشتان دست و پایت توسط پرده ای پوستی به هم متصل اند.... از تصور انگشتان دستت دلم آب می شود... ستایش دختر عمویت یک هفته است به دنیا آمده...انگشتان ظریفش را که توی دستم می گیرم یک حس عجیبی قل می خورد توی دلم و دلم به شدت برای دستان کوچک تو تنگ می شود... تصاویر هفته پیشت شبیه یک میگو بود اما از این هفته تو دقیقا هیات یک انسان را به خود گرفته ای و من به خودم و تو می بالم نازنین چهل و سه روزه ام!   راستی یک شب پیش با جواد و حمید رفتیم برایت سه تا خرس صورتی بیق بیقی و یک طبل خریدیم...کی دستانت را درون دستانم بگیرم الاکلنگ من؟ تو مرا ...
15 خرداد 1390

چهل روزگی

بالاخره رسیدی به چهل.... حالا دیگر ترا " رویان" نمی نامند و جنین خطابت می کنند.... نازنین چهل روزه ام تو حالا 22 میلی متری...فکرش را بکن فقط دو سانتی متر... دوسانتی متری سه گرمی من! چطور توانستی این همه دوست داشتن و دلبستگی را به قلب من بیاوری؟ نمی دانی چه وجدی تمامم را پر می کند وقتی می خوانم : " در این هفته قلب به طور کامل تشکیل شده و دارای 4 حفره یعنی 2 دهلیز و 2 بطن است و حدود 180 مرتبه در دقیقه تپش دارد "!!! فکرش را بکن! 180 مرتبه در دقیقه!!! همین تپش های قلب دوست داشتنی تو است که خواب شبانه مرا پریشان می کند آن سان که عشق خواب شبانه زائری را در جاده های تاریک شجره به مکه..... گوش ها و چشم ها و لب بالایی ات در شرف ظاهر شدن است.....
12 خرداد 1390

حساب عمر تو

هر روز صبح که بیدار می شوم با انگشت هایم عمر تو را می شمارم... هر روز مثل کسی که برای اولین بار می خواهد عمر تو را حساب کند با انگشت هایم روزهای سُرخوردگی تو را از دستان خدا می شمارم و هر روز منتظر معجزه ام تا توی حسابم اشتباه کنم و تو بزرگ تر شوی... همه اش انگار مانده ای توی هفته پنجم... پس کی حرکاتت را حس کنم نازنین سی و نه روزه من؟! دلم می خواهد صفحات رشد جنین زود ورق بخورد ...تو بزرگ شوی... تو بیایی... تو جوانه نازک بی نهایت دوست داشتنی من! ...
11 خرداد 1390