کودک نوشت هاي من

نخ نامرئي

يک نخ نامرئي تو را وصل کرده است به تجربه قدسي ...به طواف .. به حميد...حميد را به تجربه قدسي ...به بي تابي هاي سفر ...به طواف ...به نوشتن... نوشتن را به تجربه قدسي ... به طواف ...به تو ... به تو...به ضربان قلب تو... همه اش به اين فکر مي کنم اگر آن سال ها بلوط سرگردان نبود ...سفر نبود ...نوشتن نبود ..من و حميد همديگر را پيدا نمي کرديم ...عشق را تجربه نمي کرديم و تو ... تو که نوباوه اين سير تجربه امر الوهي و عشق هستي... تو کجاي اين هستي مي ماندي؟... قسمتي از هستي بي پاسخ مي ماند اگر تو نبودي.... من بيش از هر چيزي توي خودم تو را باور دارم...بيش از باور به ضربان قلب خودم تورا ، بودن عميق تو را با آن نخ نامرئي باور دارم.... بودن تو را پي...
19 ارديبهشت 1390

ظرافت مبهم

  حجم ظريفي از توي دستان خدا ، سُرخورده است توي من ... ظرافت مبهمي که آرام ، مرا با آواهاي " م ا د ر "مي خواند... حال عجيبي دارم ... اين مهمان مقدس خدامرا به غربت پر سکوتي کشانده... چيز بزرگي به من داده است... حس   ِ عميق رويارويي با عظمت خدا مثل روزي که بالايکوه صفا ايستادم و سيل سعي کنندگان را ديدم با آواهاي محکم " الله اکبر" حالا اين بشارت خداي قرآن يازده روزهاست.... من نيستم ...
18 ارديبهشت 1390

تشکيل ضربان قلب

مطب دکتر شلوغ است ...دارم زبان شناسيشعر مي خوانم... جملات را چندباره مي خوانم اما حواسم به زبان شناسي نقش گرا نيست...نمي فهمم نظام سيستمي – نقشي زبان   هليدي چه فرقي با آراء سوسور و چامسکي دارد... دلم پيش توست...تويي که آمدهاي و مرا بي تاب کرده اي..تويي که آمده اي و سيستم تنفسي مرا تغيير داده اي ...ردپاي تو، توي همه من هست...توي گلبول هاي قرمزي که زن به آرامي با سرنگ از رگ دستمن مي کشد بالا ...توي شش هايم ...توي ضربان قلبم...رد پاي تو تمام مرا فرا گرفته...من داغم و نفسم بالا نمي آيد از بس که تو زيادي براي من....لحظات به کندي ميگذرد و من احساس درد مي کنم توي دلم توي کمرم... و کمي توي قلبم... آري توي قلبم درست مثل لحظات قبلاز لبيک گفتن د...
18 ارديبهشت 1390

...

دوستت دارم... به ساده ترين وجه ممکن... تو به قلب من قدرت داده اي...آنقدر که بتوانم تنها بخوابم... آنقدر که بتوانم ساعت ها و ساعت ها تنها بمانم... احساس مي کنم قلبم دارد بزرگ مي شود... از تو ممنونم کوچولوي چهارده روزه من... ...
18 ارديبهشت 1390