کودک نوشت هاي من

نخ نامرئي

يک نخ نامرئي تو را وصل کرده است به تجربه قدسي ...به طواف .. به حميد...حميد را به تجربه قدسي ...به بي تابي هاي سفر ...به طواف ...به نوشتن... نوشتن را به تجربه قدسي ... به طواف ...به تو ... به تو...به ضربان قلب تو... همه اش به اين فکر مي کنم اگر آن سال ها بلوط سرگردان نبود ...سفر نبود ...نوشتن نبود ..من و حميد همديگر را پيدا نمي کرديم ...عشق را تجربه نمي کرديم و تو ... تو که نوباوه اين سير تجربه امر الوهي و عشق هستي... تو کجاي اين هستي مي ماندي؟... قسمتي از هستي بي پاسخ مي ماند اگر تو نبودي.... من بيش از هر چيزي توي خودم تو را باور دارم...بيش از باور به ضربان قلب خودم تورا ، بودن عميق تو را با آن نخ نامرئي باور دارم.... بودن تو را پي...
1 خرداد 1390

صوت مرد عرب

اين روزها تو لابلاي صوت قرآني که مردعرب مي خواند سر مي خوري و مرا مي بري تا نمازهاي جماعت سيال مدينه ...تا آرامشخواب هاي توي مسجدالنبي... تو سر مي خوري توي اين حال خوب... من به پاس آرامشي که به من داده ايبرايت جوراب خريده ام کوچولوي شانزده روزه من
1 خرداد 1390

پيازهاي نرگس

من يک روز پيازهاي نرگس را با خود بردمبه دست باغباني سپردم که آن ها را بکارد...او آنها را توي گلدان سنگيني کاشت و گفتدل نبند حالا که فصلش نيست...اما من دل بستم ...حالا پيازهاي نرگس با تولد تو گلخواهند داد... اين را فرشته کوچکي گفت که نيمه هاي شب کنار تخت، تو را بوسيد... ...
1 خرداد 1390

ماماني تو

ديشب شيريني گرفتيم و رفتيم خونه مامانحميد تا آمدن تو را ، سُر خوردن تو را از سرسره شانه هاي خدا به دستان کوچک من،اعلام کنيم....مامان سر سجاده بودن... بعد که آمدنبرايمان ميوه آوردن حميد گفت: "مايک مسافر تو راه داريم" نمي توانم برايت توصيف کنم که مامان چطور آمدن و مرامحکم بغل کردن و گريه کردن... آن روز هم که از مکه آمده بودم با لباس هاي سراسر سفيد، مامان مرا محکم بغل کردن و گريه کردن.... احساس غريبي داشتم... احساس مادرانه اشمرا به گيجي رسانده بود... حس مي کردم مادر حقيقي تو، اوست ...من هنوز درک نمي کنمحس مادرانه را... آن روز هم که توي آزمايشگاه گفتند که تو هستي من تا حرم گريهکردم اما اين حس ناشي از قرار گرفتن دربرابر عظمت و مهرباني خد...
1 خرداد 1390

اولین تپش قلب تو

من اولین تپش های قلب تو را دیروز عصر ، سر کلاس زبان احساس کردم ... با شروع اولین تپش های قلبت ، ضربان قلب من به طرز وحشتناکی بالا رفت... مثل صبح آخر کعبه.. هنوز سونو نرفته ام ...شاید مادر تو زیادی خیال باف باشد اما تو قلب مرا باور کن نوباوه دوست داشتنی عشق پاک من! از دیروز عصر تا کنون من تپش های قلب تو را حس می کنم نازنین بیست و یک روزه ام... ...
1 خرداد 1390

جوجه

نازنین بیست و چهار روزه ام! حالا با تو می آیم کلاس ... تو خسته می شوی از ابیات عربی  و نشستن سر کلاس را برای من سخت می کنی... دلم برایت تنگ شده است... همه اش می گویم کاش تو یک جوجه بودی! خوش به حال مرغ ها که خلقت کودکشان بیست و یک روزه به کمال می رسد.... ...
1 خرداد 1390

یک گرم

توی مراحل رشد جنین می خوانم که تو یک گرمی... که بین 3 تا 9 میلی میتری... اما قلب تو آغاز شده است و چشم هایت شروع شده اند... چشمان تو که روزی بر شیطنت عشق لبخند خواهند زد آغاز شده اند... من احساس عجیبی دارم... احساس خضوع .. نمی توانم تصور کنم چطور یک موجود یک گرمی تپش های عاشقانه دارد... تو قلب مرا پر کرده ای ... بیش از یک گرم... به اندازه میلیاردها خوشه کیهانی من سنگین شده ام کوچولوی یک گرمی من ...
1 خرداد 1390

جوجه های موسی کوتقی

وای کوچولوی من ! پر از حرفم برای تو، حالا که کامپیوترمون خراب شده کلی برایت خبر دارم از این روزها که ننوشتم برایت 1 جوجه های موسی کوتقی مون بالاخره به دنیا آمدن...همان موسی کوتقی هایی که هربار بوسه های من و حمید را می دیدند فردا تخم می گذاشتن اما بلد نبودن تخم هایشان را باز کنند...حالا ما دو تا جوجه موسی کوتقی چاق نازنازی داریم...این نشانه خوبی است برای ما ...ما یعنی من ، تو و پدرت وقتی تایپ می کنم :" پدرت " ، گریه ام می گیرد.... اولین بار است که مرد مهربان زندگی ام را که مرد آرامی را که عشق را به بلندترین مقام انسانی رعایت کرده ، پدر تو خطاب می کنم... دلم یک جوری می شود... تو خوشبختی کوچولوی من بخاطر حمید من... 2 دیروز س...
1 خرداد 1390