کودک نوشت هاي من

ماماني تو

1390/3/1 10:18
نویسنده : نرگس
91 بازدید
اشتراک گذاری
ديشب شيريني گرفتيم و رفتيم خونه مامانحميد تا آمدن تو را ، سُر خوردن تو را از سرسره شانه هاي خدا به دستان کوچک من،اعلام کنيم....مامان سر سجاده بودن... بعد که آمدنبرايمان ميوه آوردن حميد گفت: "مايک مسافر تو راه داريم" نمي توانم برايت توصيف کنم که مامان چطور آمدن و مرامحکم بغل کردن و گريه کردن... آن روز هم که از مکه آمده بودم با لباس هاي سراسر سفيد، مامان مرا محکم بغل کردن و گريه کردن.... احساس غريبي داشتم... احساس مادرانه اشمرا به گيجي رسانده بود... حس مي کردم مادر حقيقي تو، اوست ...من هنوز درک نمي کنمحس مادرانه را... آن روز هم که توي آزمايشگاه گفتند که تو هستي من تا حرم گريهکردم اما اين حس ناشي از قرار گرفتن دربرابر عظمت و مهرباني خدا بود نه حسمادرانه...
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)