پيازهاي نرگس
من يک روز پيازهاي نرگس را با خود بردمبه دست باغباني سپردم که آن ها را بکارد...او آنها را توي گلدان سنگيني کاشت و گفتدل نبند حالا که فصلش نيست...اما من دل بستم ...حالا پيازهاي نرگس با تولد تو گلخواهند داد... اين را فرشته کوچکي گفت که نيمه هاي شب کنار تخت، تو را بوسيد...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی