کودک نوشت هاي من

انسان واقعی

دیشب تو را توی مانیتور دیدم.... تو به هیات یک انسان حقیقی هستی...انسانی که سر دارد و دست و پا... حالا دیگر از اینکه بخاطر مراقبت از تو مجبورم برای کنفرانس ارمنستان نروم ناراحت نیستم... دیشب که دیدمت قلبم محکم شد...خیلی... تو باید بدانی که چقدر چقدر چقدر دوستت دارم....
22 خرداد 1390

ابراهیم

نازنین چهل و هشت روزه ام!حالا ناحیه دمت کم کم از بین می رود و بازوها و پاهایت سفت تر و بلندتر از گذشته شده است. رشد دست های کوچولوی دوست داشتنی ات بیشتر از پاهایت خواهد شد. در هفته آتی ناخن انگشتانت پدید می آید و مفاصل بدنت کم کم شروع به شکل گیری می کنند... حالا تو داری درون من نفس می کشی... به هیات یک انسان کامل نه یک کلمه تجریدی نه یک حس و نه یک روح متافیزیکی نه یک خیال که به هیات یک انسان کامل کامل....انگار ابراهیم توی دل صحرای تاریکی مدام زمزمه می کند: "سبوح قدوس ربنا و رب الملائکه و الروح"... ذکرهای ابراهیم خواب شبانه را از مادر تو گرفته است.... 
20 خرداد 1390

الاکلنگ

گوش میانی ات دارد تکامل می یابد و فک بالا و پایینت کم کم دارد به هم وصل می شود... دست هایت تشکیل شده و انگشتان دست و پایت توسط پرده ای پوستی به هم متصل اند.... از تصور انگشتان دستت دلم آب می شود... ستایش دختر عمویت یک هفته است به دنیا آمده...انگشتان ظریفش را که توی دستم می گیرم یک حس عجیبی قل می خورد توی دلم و دلم به شدت برای دستان کوچک تو تنگ می شود... تصاویر هفته پیشت شبیه یک میگو بود اما از این هفته تو دقیقا هیات یک انسان را به خود گرفته ای و من به خودم و تو می بالم نازنین چهل و سه روزه ام!   راستی یک شب پیش با جواد و حمید رفتیم برایت سه تا خرس صورتی بیق بیقی و یک طبل خریدیم...کی دستانت را درون دستانم بگیرم الاکلنگ من؟ تو مرا ...
15 خرداد 1390

چهل روزگی

بالاخره رسیدی به چهل.... حالا دیگر ترا " رویان" نمی نامند و جنین خطابت می کنند.... نازنین چهل روزه ام تو حالا 22 میلی متری...فکرش را بکن فقط دو سانتی متر... دوسانتی متری سه گرمی من! چطور توانستی این همه دوست داشتن و دلبستگی را به قلب من بیاوری؟ نمی دانی چه وجدی تمامم را پر می کند وقتی می خوانم : " در این هفته قلب به طور کامل تشکیل شده و دارای 4 حفره یعنی 2 دهلیز و 2 بطن است و حدود 180 مرتبه در دقیقه تپش دارد "!!! فکرش را بکن! 180 مرتبه در دقیقه!!! همین تپش های قلب دوست داشتنی تو است که خواب شبانه مرا پریشان می کند آن سان که عشق خواب شبانه زائری را در جاده های تاریک شجره به مکه..... گوش ها و چشم ها و لب بالایی ات در شرف ظاهر شدن است.....
12 خرداد 1390

حساب عمر تو

هر روز صبح که بیدار می شوم با انگشت هایم عمر تو را می شمارم... هر روز مثل کسی که برای اولین بار می خواهد عمر تو را حساب کند با انگشت هایم روزهای سُرخوردگی تو را از دستان خدا می شمارم و هر روز منتظر معجزه ام تا توی حسابم اشتباه کنم و تو بزرگ تر شوی... همه اش انگار مانده ای توی هفته پنجم... پس کی حرکاتت را حس کنم نازنین سی و نه روزه من؟! دلم می خواهد صفحات رشد جنین زود ورق بخورد ...تو بزرگ شوی... تو بیایی... تو جوانه نازک بی نهایت دوست داشتنی من! ...
11 خرداد 1390

طوی

یک صدایی مدام می خواند فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی.. حرکات حمید طوری شده است که انگار در سرزمین طوی است...  مثل صبح های مدینه کم حرف است و حرکاتش آرام... من از تقدس های پاشیده توی خانه کمی دلخورم...مثل وقتی که بخواهی جلوی کسی که ازش رودربایستی داری دراز بکشی بس که خسته ای... حالا که تو درون من آرامی انگار از کوچولانیت درآمدی... انگار هی باید کفش هایم را دربیارم که در سرزمین مقدس طوی هستم... من اما لج می کنم... از تو کمی خجالت می کشم...  حالا تو چی هستی؟ تو که سه گرم بیشتر نباید باشی چرا سنگینی طوی را بر دوش های من رها می کنی؟ ...
10 خرداد 1390

آغاز ماه دوم

حالا ما وارد دومین ماه سفر تو شده ایم... تو یک ماه از سفرت را پشت سر گذاشته ای... تو پا به راهی گذاشته ای که من نمی دانمش... من نمی دانم کجای این راه نخستین سوال فلسفی تو آغاز می شود... کجای این راه تو به طور جد با " بودن " روبرو می شوی... تو به راهت ادامه می دهی... راهی که از من آغاز شداما با من تمام نمی شود... نیمه های آن من خواهم مرد و تو همچنان ادامه خواهی داد...   چیزی از تو نمی خواهم ...تنها آرام نشسته ام و سفرت را تماشا می کنم.... سفرت بخیر کوچولوی سی پنج روزه!
7 خرداد 1390

تشکيل ضربان قلب

مطب دکتر شلوغ است ...دارم زبان شناسيشعر مي خوانم... جملات را چندباره مي خوانم اما حواسم به زبان شناسي نقش گرا نيست...نمي فهمم نظام سيستمي – نقشي زبان   هليدي چه فرقي با آراء سوسور و چامسکي دارد... دلم پيش توست...تويي که آمدهاي و مرا بي تاب کرده اي..تويي که آمده اي و سيستم تنفسي مرا تغيير داده اي ...ردپاي تو، توي همه من هست...توي گلبول هاي قرمزي که زن به آرامي با سرنگ از رگ دستمن مي کشد بالا ...توي شش هايم ...توي ضربان قلبم...رد پاي تو تمام مرا فرا گرفته...من داغم و نفسم بالا نمي آيد از بس که تو زيادي براي من....لحظات به کندي ميگذرد و من احساس درد مي کنم توي دلم توي کمرم... و کمي توي قلبم... آري توي قلبم درست مثل لحظات قبلاز لبيک گفتن د...
1 خرداد 1390

...

دوستت دارم... به ساده ترين وجه ممکن... تو به قلب من قدرت داده اي...آنقدر که بتوانم تنها بخوابم... آنقدر که بتوانم ساعت ها و ساعت ها تنها بمانم... احساس مي کنم قلبم دارد بزرگ مي شود... از تو ممنونم کوچولوي چهارده روزه من... ...
1 خرداد 1390